تنهایی
ببخش که بودنم واست همیشه دردسر داره.همه میگن امیدی نیست ولی دعات اثر داره.صداتومیشنوم آره چشام اشکاتومیبینه وقتی دادمیزنی پاشو به قلبم خیلی میشینه. نکن گریه گل نازم داره اشکات حروم میشه،بجنب دعام بکن زودباش ملاقاتت تموم میشه،ملاقاتت تموم میشه.کاش میشدیکی بتونه من روازخواب دربیاره مگه میشه مرده باشم وقتی که اشکام میباره منکه حسرت تودارم من که سردوبی قرارم توراباچشمای گریون به خدامون می سپارم.نمی گم برات میمیرم چون واسه توزنده بودم نمیگم عشق منی تو چون تویی همه وجودم اون دنیاجام خوب خوبه دلم واسه خوشی تنگه اون خداکه من میدونم حتی آتیشش قشنگه. اون خداکه من میدونم حتی آتیشش قشنگه. حالاقدرتو میدونم گرچه فرصتی نمونده قربون دلت برم که توروتااینجاکشونده اگه قسمت موندنم بودتوروتنهانمی ذاشتم میگفتی بمیر میمردم که نگی دوست نداشتم. یه وقتای______________________ی انقدر ح______________الم بده که می پرسم از هر کسی حالت________________و یه وقتایی حس می کنم پشت م__________ن همه شهر میگرده دنبال تو... سلاااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااام ایـــــــטּ روزهـــــــا دوست دارم قدّ یه دنیا... زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با ریش های بلند جلوی در دید. دوسم داری یا ازم متنفری,هر دوی اینا به نفع منه جز دعا کار دگر نیست مرا و چه انتظار بزرگی است اینکه بدانی پشت هر “دوستت دارم” چقدر دوستت دارم . . . میدونی از کجای زندگی خنده ام میگیره؟؟ اونجایی که وسط خنده هام بغض میکنم..... درسته با من این روزها یه ذره کمتر از پیشی ولی تنها برم جایی هنوز دلواپسم میشی تو میگی حوصله واسم نداری حتی خیلی کم ولی با آب وتاب و ذوق هنوز حرفهامو بهت میگم اگرچه رو به احساسم در قلبت رو میبندی ولی ما بین شوخی هام خودم دیدم که میخندی اگرچه از خودم از این همه احساس بیذاری خدارو شکر که تو دردهام اقلا کم نمیزاری دلم با اینهمه سردی هنوزم از تو نشکسته یه قدری عاشقت هستم که واسه هردومون بسه اگر یک ذره هم حتی واسم شبیه سابق شی یه کاری میکنم مثل اوایل باز عاشق شی به اینهم راضی ام گرچه همه میگن از من سیری ولی وقتی که میترسی هنوز دستامو میگیری اگر یک دره هم حتی واسم شبیه سابق شی یه کاری میکنم مثل اوایل باز عاشق شی.... قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب دور خواهم شد از این خاک غریب که درآن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق قهرمانان را بیدار کند.... قایق از تور تهی ودل از آرزوی مروارید همچنان خواهم راند نه به آبی ها دل خواهم بست نه به دریا پریانی که سر از آب به در می آرند.... ودر آن تابش تنهایی ماهی گیران می فشانند فسون از سر گیسوهاشان هم چنان خواهم راند.... پشت دریاها شهری است که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است پشت دریاها شهری است که درآن وسعت خورشید به اندازهی چشمان سحرخیزان است شاعران وارث آب و خرد وروشنی اند..... چشم هام بسته است ولی فکرم یه عمره که نخوابیده مرورت میکنم هر بار بهم حس جنون میده نفس میکشم واشکهام نشون میدن چقدر خسته ام نمیدونی چرا زنده ام نمیدونم چرا هستم نمیخواهم با یه دل شوره که افتاده توی جونم تورو از اتفاقی که نیافتاده بترسونم نگفتی خسته ای از من نگفتی که داری میری فقط دیدم به جای من داری تصمیم میگیری سپردی من رو دست کی به دیوارهای این خونه منو این قرص خوابی که واسم لالایی میخونه هنوز هرجای این خونه واسم خاطره میسازه نگاهم سمت چی باشه منو یاد تو نندازه.... صبوری میکنم هر بار یه حسی تو دلم میگه د دلت آروم گرفت آخر ولی پیش یکی دیگه از امروز هرشب من گریه است با یه حس عذاب آور شب و روز هام یکی میشن با این قرص های خواب آور.... گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید گفتم که ماه من شو گفتا اکر بر آید گفتم ز مهر ورزان رسم و وفا بیاموز گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا تو بندگی کن که اه بنده پرور آید گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد گفتا مگوی با کس تا وقت آن در آید زندگی چیزی نیست که مابه آن می نگریم.زندگی واقعی راتجربه کرده اندمردان وزنانی که دوست داشت اندودوست داشتنشان رادرسینه خودحبس کرده اندتادیگران رابادوست داشنتنشان ناراحت ناراحت نکنند وبه خاطرخوشبختی معشوقه شان عشق وشادی رابه بهای کم وبه گوشه گیری وتنهایی فروخته اند. قلم رادردست می گیرم.می خواهم هرچه دلم می گویدوبه ذهنم میرسدرابنویسم اماقلم ودستم یکی شده ونمی گذارندچیزی بنویسم. می خواهم بنویسم زیراعقیده دارم که تنهابانوشتن است که می توانم برتنهایی های خود غلبه کنم. فصل اول چندوقته دلم به خودی خودمی گیردباخودمی گویم هیچ چیزم نیست.می دانم خودم راگول می زنم اما چاره ای جزاین ندارم.درتنگنای وجودم گرفتارتوفان زندگی شده ام.نمی دانم به چه کسی پناه ببرم. این رامی دانم که باید کاری بکنم ودل رابه دریابزنم وبه دریای توفانی وجودخودآرامش ببخشم. امامی ترسم.ترسی که سراسروجودم رافراگرفته ونمی گزارد کاری از پیش ببرم. می خواهم ریسک کنم وحتی برای یکبارهم شده سخن دلم رابرای کسی که این عشق رادروجودمن نهاده است بگویم.عشقی که زندگی من رادربحبوحه ی خطرقرارداده وداردمرابه سوی فناونابودی وزوال می کشاند. همیشه ازحکمت خداوندتعالی درعجب می مانم آخرمگرمی شودکسی دیگری رابیش ازخود دوست داشته باشد. این دوست داشتن داشت مرابه سوی تاریکی مطلق می برد.اگر به آن واردمی شدم دیگرممکن نبود بتوان ازآن خارج شوم وبایدبرای همیشه ازداخل آن به افق دوردست آزادی خیره می شدم. رشته های امیدزندگی ام به کلی ازهم تنیده می شدندودرنتیجه آن زندگی نسبتا خالی از شوروشعف من به اغما می رفت. چه می شودکرد؟بایدسوخت وساخت چراکه تنهاباسوختن است که میتوانم غوغای آتش درونم کمی آرامش ببخشم وآن راخاموش کنم.خودم راخوب می شناسم.می گویندخواستن توانستن است امااین متن جمله ای بیش برای من نیست چراکه من خواستم ولی نتونستم.هی . چه کنم که این کلمات نمی توانندازدردهای من حکایت کنند.واقعامانده ام...راهی پیش روی خودنمی بینم تاقدم درمسیرآن بگذارم. از شما دوستان گرامی میخواهم راه حلی که به نظرتان می آید را برایم بگویید.
سلاااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا ااام
سلاااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا اام
سلاااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااا اااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااا م
سلاااااااااااااااااااام
سلااااااااااااااام
سلاااااااااام
سلاااااام
سلاااام
سلاام
سلام
.♥
.♥
..♥
...♥
....♥
.....♥خوش اومدین به وبم
......♥......................♥...♥
..........♥.............♥............♥
..............♥.....♥...................♥
...................♥.....................♥
................♥......♥..............♥
..............♥.............♥....♥
.............♥
...........♥لطفا نظر بدین
.........♥منتظرم
......♥
....♥
[Web] -
نـبـضـم ڪـُـنـد مـﮯزنـد
قـلـبـم تـیـر مـیڪشـد
دارم . . .
صـدای ِ خـُرد شـدטּ ِ احـسـاسـم را
لا بـﮧ لایـﮧ
چـرخ دنـده هـاﮮ ِ زنـدگــــی
مـیــشـنَـوم . . .
قدّدنیای خودم
گرچه کوچیکه ولی تو تنها ساکنش هستی ...
یه حسی دایما میگه از اول اشتباه کردم از اینکه عمرمو باتو به یاد تو تباه کرد
تموم زندگیم بودی شب و روزم کس و کارم حالا نیستی وشبهامو کنار گریه بیدارم...
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
عروس خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »
اگه عاشقمی,همیشه تو قلبتم
اگه ازم متنفری,همیشه تو ذهنتم.
شب روزت همه شاد
دلت از غم آزاد
همه ایام به کام
و تو پیوسته سرافراز و ز هر غصه برون
همچو گنجشک به هر بام ودرخت
بنشینی خندان
وسبکبال تر از برگ درخت
در هوا رقص کنان
مشق پرواز کنی سوی سپیدار بلند
و ز تو نغمه مستی آید ...
لحظه هایت چون قند
روزگارت لبخند
هفته هایت پر مهر
هر کجایی که قدم بگذاری
همه از کینه تهی
همه از قهر و عداوت خالی
همه جا ، نام تو از مهر ، به لب ها جاری ...
و تو با یاد خداوند بزرگ
به سلامت ببری راه به پیش
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |